loading...
برق الکترونیک
mohammad بازدید : 5 شنبه 28 مرداد 1391 نظرات (0)


روزی مردی ثروتمند ، پسر بچه‌ی كوچكش را به يک ده برد تا به او نشان دهد مردمی كه در آنجا زندگی می‌كنند چقدر فقير هستند. آنها يک روز و يک شب را در خانه‌ی محقر يک روستايی به سر بردند.

در راه بازگشت و در پايان سفر ، مرد از پسرش پرسيد : « نظرت در مورد مسافرتمان چه بود؟ »

پسر پاسخ داد : « عالی بود ، پدر! »

پدر پرسيد : « آيا به زندگی آنها توجه كردی؟ »

پسر پاسخ داد : « فكر می‌كنم! »

پدر پرسيد : « چه چيزی از اين سفر ياد گرفتی؟ »

پسر كمی انديشيد و بعد به آرامی گفت : « فهميدم كه ما در خانه يک سگ داريم و آنها چهارتا ؛ ما در حياطمان فانوس‌های تزئينی داريم و آنها ستارگان را دارند ؛ حياط ما به ديوارهايش محدود می‌شود اما باغ آنها بی‌انتهاست!... »

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 190
  • کل نظرات : 3
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 11
  • آی پی دیروز : 22
  • بازدید امروز : 33
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 35
  • بازدید ماه : 81
  • بازدید سال : 135
  • بازدید کلی : 1,977